این روزها من خدای سکوت شده امخفقان گرفته ام تاآرامش اهالی
دنیاخط خطی نشود...اینجا زمین استاینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشویبجای اینکه دنبالت بگردن فراموشت میکندد..
باتو هستم ای غریبه،آشنایم میشوی؟ آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟
من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ... مثل باران آشنای بی صدایم میشوی؟ روزگار،
این روزگار بی خدا تا زنده است ای غریب آشنا، آشنایی با خدایم میشوی؟ من که شاعر
نیستم شکل غزل را میکشم رنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی؟ ای غریبه
با شکوه و دلخوشی همسرای خنده های باصفایم میشوی؟ بوی غربت میدهد این
لحظه های بی کسی با تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی؟؟؟؟
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات... گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که... گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی... گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود... گاهی دلگیری...شاید از خودت.
عید ها یکی پس از دیگری سپری میشوند
شاید بیشترین نشانه اش گذشت عمرمان باشد
عمری که پر از فراز و نشیب ها بوده
هنوز هم در حسرت روزهای بچگی مانده ام
روز های شادی روزهای بدون غم
شب های آرام و بدون اشک
خواب های بدون درد سر
زندگی ساده و بدون غصه
کاش به زمانی برمیگشتم که تنها غمم شکستن نوک مدادم بود
خسته از روزهای تکراری
افسرده از بازی روزگار
دل زده از مردم دنیا
آزرده خاطر از همه
شکست های پی در پی
و .... و ... و .... و .... و
اینها همه تاوان است
تاوان یک نگاه
یک نگاه و لرزش دل
کاش فرصت برای امتحان کردن وجود داشت
نظرات شما عزیزان:
